دست یاری
دست یاری
دست یاری
ای دلا ای قاری حق، ای ترا این سرزمینم
دست من گیرو بگویم من چه راهی پیش گیرم
در زمانه بس اسیرم، مغز عاری از تفکر
جیب خالی از درآمد، همچنان وا مانده جانم
من اسیر زندگانی، در فراز و در نشیبم
درکلاف این مکانم، مانده در کوی زمانم
روز وشب را می ندانم ، من گرفتارم گمانم
راه حلی را ندانم، این گره بسته زبانم
مشکلی خوابیده در من پس بشو مشکل گشایم
مشکلم آسان بفرما ، آب خوردن کن برایم
این گره را خود تو بگشا، تا شود راحت خیالم
آب گرمی در غذایم ، آب سردی را بنوشم
هر که هستی هر چه هستی، ای جهان ای زندگانی
دار فانی، دار باقی، کائنات ، ای کهکشانم
می کند شاپور نجوا ای امامان ، انبیایم
ای زمانم، ای مکانم، یاری ام کن ای خدایم
ای خدا، ای زندگانی، ای پناهنده پناهی
دست یاری را به من ده، دست مهری ، مهربانم!
شعر از شاپور دکتر حجت اله سلیمانی 14 تیر 1403
مجله ندای ایثار دانشگاه علوم پزشکی تهران
ارسال نظر