برگهای تاریخ حوادث سالهای دفاع مقدس را ورق میزنیم و مرور میکنیم حوادث بهمن 1365 زمانی که یک سال از عملیات پیروزمندانه والفجر هشت سپریشده بود و رزمندگان اسلام پس از آموزشهای سخت و طاقتفرسا خود را برای عملیات کربلای چهار آماده میکردند تا حماسهای خونین دیگری را رقم زند ، حماسهای جاودان که یا با پیروزی همراه بود که شیرینیاش کام ملت ایران را شاد و یا شهادت که آرزوی رزمندگان اسلام بود
اگر بخواهم از عملیات کربلای چهار بگویم، باید ابتدا به نحوه شکلگیری گردان عاشورا اشارهای داشته باشم، گردان عاشورای لشکر ویژه 25 کربلا بعد از عملیات کربلای یک تأسیس شد، ارکان این گردان را نیروهای محور یک اطلاعات عملیات تأمین کردند، یعنی همه ارکان این گردان ـ از فرمانده گردان گرفته تا معاونین دسته ـ از برو بچههای اطلاعات عملیات بودند، فرماندهی این گردان را برادر «علینقی اباذری» که در آنوقت فرمانده محور یک اطلاعات بود، به عهده گرفت، علت تشکیل چنین گردانی را سردار شهید «محمدحسن طوسی» ـ قائممقام لشکر ویژه 25 کربلا اینگونه بیان میدارد: «به دلیل اینکه اطلاعات محفوظ بماند، چهبهتر که گردانی داشته باشیم که خودش همهکارهای اطلاعاتی را انجام دهد و هم خودش نیروی عملکننده باشد، اینطوری هم در حفظ اطلاعات کوشیدهایم و هم بادانش بیشتری وارد عمل میشویم». با اعزام نیروهای راهیان کربلای شش و استقرار آنها در هفتتپه (مقر لشکر ویژه 25 کربلا) نخستین سری نیروهای بهصورت داوطلب ششماهه انتخاب شدند که تعدادشان به 60 نفر میرسید، وقتی راهیان کربلای هفت، اعزام شدند حدوداً گردان عاشورا 80 الی 85 درصد نیروهایش تأمین شد و بعد از سازماندهی، آموزشهای ویژه عملیات شروع شد. در ابتدای امر گردان سه گروهان داشت ولی وقتی کمی گذشت، فرماندهان لشکر به این نتیجه رسیدند که سه گروهان دیگر هم به گردان اضافه شود که جمعاً سه گروهان غواص 60 نفره و سه گروهان پیاده 100 نفره، تا به آن روز جبهههای نبرد نیرویی به این اندازه باکیفیت به خود ندیده بود. بعد از شناسایی غواصان برای آموزش به اروند رفتیم، آموزشها در آنجا سخت و سختتر شد، در شبانهروز سه مرتبه وارد آب میشدند، صبح، بعدازظهر و شب، در روزهای ماههای پاییزی آبان و آذر شنا در آب قابلتحمل است ولی در شبها هوا سرد میشود و شب سختترین زمان برای غواصان بود،هرروز که زمان عملیات نزدیکتر میشد، هوا سردتر میشد و آموزشها نیز سنگینتر، حمل سلاح و مهمات در آب یکی از سختترین مراحل در آموزش بود، تجربه عملیات والفجر هشت کاملاً به کمک مسئولین آموزش آمده بود. در طول آموزش گاهی اتفاق میافتاد که نیروها 10 بار عرض اروند را شنا کنند و این توانایی غیرقابلتصور بود.نیروهای داوطلب باوجود آموزشهای سختی که میدیدند، لحظهای نبود که از یاد خدا غافل شوند،نیمههای شب صدای ناله و گریه آنها بهوضوح شنیده میشد،چنین فضای معنوی را تا آن زمان دیده نشده بود. زمان توجیه فرماندهان گردان غواص فرارسیده بود ابتدا از روی نقشه و بعد فرمانده هان را به منطقه امالرصاص بردند، کاملاً از روی خاکریز خط دشمن را میشد موردبررسی قرارداد، تعداد سنگرها و حتی درختهای نخل ساحل جزیره را روی کاغذ آوردند و از بالای دکل تا حدودی جزایر امالبابی غربی و شرقی هم پیدا بودند، این شناسایی کاملاً فرماندهان عملیاتی را با منطقه آشنا کرد.بعد از دو روز عملیات شناسایی همه فرماندهان به مقر اطلاعات لشکر ویژه 25 کربلا مراجعت کردند، همه فرماندهان و جانشینهای کروهانها در آنجا بودند. شهید طوسی آن شب دوباره منطقه را برای همه توجیه کرد و بعد گفت: «امشب باید هر سه فرمانده گروهان و جانشینهایشان برای شناسایی به آنطرف اروند بروند، برای آنها کار سختی نبود ،کاملاً از دید نگهبان خارج شدند و منطقه را موردبررسی قراردادند .از نحوه مینگذاری و نصب سیمخاردارها و هشت پرها ، تمام سنگرهای تجمعی، دوشگاهها و سنگرهای نگهبانی را شناسایی کرده بودند، کل جزیره پوشیده از نخل و باتلاقی بود، در بعضی از نقطههای جزیره، نیزار بود، کار شناسایی یکساعتی طول کشید، بعدازاین که کارشان تمام شد ،همه سالم به مقصد رسیدند ،اطلاعات خوبی را برای تصمیمگیری به همراه آورند،نیروهای شناسایی جهت ادای نماز صبح و استراحت به سنگر فرماندهی لشکر مراجعه کرده بودند.چه جالب،سردار حسین بصیر – قائممقام فرماندهی لشکر 25 کربلا که نامش لرزه به اندام فرماندهان بعثی میانداخت ، به دلیل ازدحام داخل سنگر، دم در سنگر در آن سرمای استخوان سوز به خواب عمیق فرورفته بود، ساعت 10 صبح همه را بیدار کردند، میبایست برای جلسه نهایی حاضر میشدند، همه فرماندهان گرو هانها و آقای اباذری – فرمانده گردان عاشورا بهاتفاق سردار مرتضی قربانی «فرمانده لشکر»، سردار حاج کمیل کهنسال «جانشین لشکر»، بهنام سرخ پر «فرمانده عملیات»، شهید طوسی و شهید بصیر بودند، به سرگروهها که فرماندهان گرو هانها بودند، گفتند گزارشی از شناسایی را برای جمع ارائه دهند، آنها توانسته بودند شناسایی را بهطور کامل تمام کنند،حتی به پشت خاکریز عراقیها تا عمق 100 متری نفوذ کرده بودند و اطلاعاتی از وضعیت سنگرها، کمینها و کانالهای منتهی به خط اول عراقیها را ارائه دادند.
نیروها کمکم از مرخصی آمدند، کسی خبر نداشت که فرماندهانشان در نبود آنها برای شناسایی به منطقه عملیاتی موردنظر پیش رفته بودند. تا روز عملیات هر آموزشی که طبق شرایط سرزمینی منطقه عملیاتی لازم بود به نیروها ارائه شد ، لحظهشماری برای عملیات حالوروز گردان عاشورا را بهطور کامل عوض کرده بود، نیروها هیچ فرصتی را برای راز نیاز با معبود خود از دست نمیدادند . غروب سیام آذر سال 1365، به گردان دستور دادند برای مستقر شدن در منطقه عملیاتی آماده شود، نیروها بعد از خواندن نماز مغرب و عشا بر کفیهایی که باربند کوتاه داشتند و روی آنها با چادر پوشانده شده بود، سوار شدند، حدوداً بعد شش ساعت به منطقه عملیاتی رسیدند، طی این شش ساعت بچهها دوزانو داخل کفی نشسته بودند؛ واقعاً به آنها سخت گذشت وقتی بچهها پیاده شدند، خیلیها پایشان ورمکرده بود، نماز صبح را کنار کارون خواندند و برای اینکه عراقیها متوجه نشوند،تا غروب در مدرسهای مخروبه ماندند. شب، بعد از نماز مغرب و عشا فاصله حدوداً 10 کیلومتری را به یک ستون تا منطقه عملیاتی طی کردند و وقتی به نهر عرایض رسیدند همه را داخل خانههای گلیای که در آنجا بود، مستقر کردند،تا صبح از فرط خستگی هیچکس تکان نخوردند،صبح بعد از نماز، کار شروع شد ـ 2 بهمن 65 ـ هوا که روشن شد، بچهها را جمع کردند ابتدا از روی کالک و ماکت عملیاتی منطقه را توجیه کردند و از روی دیدگاهها خط دشمن را به همه نشان دادند، شب که شد نیروهای غواص را برای نشان دادن معبر به لب اروند بردند. آن شب پنج نفر از نیروهای پیشرو که متشکل از دو تخریبچی، یک نیروی اطلاعاتی و دو غواص بودند را برای شناسایی قبل از همه به جلو رفتند، یکسوم اروند را رفتند و برگشتند، هنگام برگشت، عراقیها آتش سنگینی روی منطقه ریختند، فرماندهان از آتش با این وسعت تعجب کردند، چون سابقه نداشت به این حجم در این منطقه آتش تهیه بریزند، خوشبختانه تلفاتی نداشت، آن شب را بچهها به دعا و نیایش سپری کردند، حال و هوای عجیبی حاکم شده بود، هر کس خلوتی را برای دعا و استغاثه انتخاب کرده بود. روز دوم دیماه با شناسایی و توجیه مجدد منطقه گذشت، بعدازظهر هواپیماهای عراقی منطقه را سخت بمباران کردند، بازهم خسارت و تلفاتی به جبهه خودی وارد نشد ولی بوی اینکه عملیات لو رفته باشد به مشام میرسید. غروب که شد،فرماندهان گروهان نیروهایشان را جمع و شروع به صحبت و وداع دستهجمعی میکنند،یک از فرماندهان در بین همرزمانش میگوید «برادران عزیز! موقع انتظار به سرآمد، همه تلاش و زحمتهایی را که کشیدیم، باید بهرهاش را در شب عملیات ببریم، شب عملیات، شب امتحان است، هرچه در این شب ازخودگذشتگی، ایثار، جانبازی و فداکاری از خود نشان دهیم، تعهدمان را نسبت به خدا بهدرستی انجام دادهایم، شب عملیات میدان جانبازی است، میدان عشق و ایثار است، دلها را به خدا متصل کنید و سرها را به خدا بسپارید، آنگاه هرچه برایمان رقم خورد، یک حماسه است، یک حماسه جاودان، اگر پیروز شدیم، شیرینیاش گوارای وجودتان، اگر به شهادت رسیدیم، بهیقین همنشین سیدالشهدا (ع) خواهیم بود»؛ هقهق گریهها به گوش میرسد ، اشک در پهنای صورت همه بسیجیان دیده میشد و چهرهها نورانی و مصمم بود،خیال فرماندهان راحت بود که به آنچه گفتهاند عمل میشود، یکی از بچهها نوحه خواند و بقیه سینه زدند، شور و حال عجیبی ایجادشده بود، جلسه با دعا به جان امام و خواندن فاتحه برای شهدا به پایان رسید. همه بچهها وصیتنامههایشان را نوشتند و به تعاون تحویل دادند، قرار شده بود هر نفر از بچهها، 14 هزار صلوات بفرستد و همین باعث شده بود که کمتر صحبت کنند و بیشتر به ذکر گفتن مشغول باشند. صبح روز چهارم دیماه 1365 فرماندهان گرو هانها و گردانهایی را که قرار بود در عملیات شرکت کنند، در زیر پل کنار اروند جمع کردند، هرکدام از فرماندهان از وضعیت خود و گروهان و گردانش گزارشی را ارائه داد، نوبت به فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا رسید، رفت پشت جایگاه و تا بسمالله را گفت صدای هقهق گریهاش بلند شد، همه نیروهای داخل جلسه شروع کردند به گریه، چنددقیقهای همینطور گذشت تا اینکه آقا مرتضی شروع به صحبت کرد: «فرزندان خمینی! انتظار به سرآمد، شب عملیات نزدیک شد، ای عاشقان اباعبدالله (ع)! شما سربازان امام زمان (عج) و یاوران خمینی هستید، چشم امام به این پیروزی شما بسته است، امشب با رزمتان امام را خوشحال کنید، آبروی انقلاب به این جنگ بستهشده است، باید حسینیوار به دشمن زبون هجوم برید و عاشورایی حماسه بیافرینید، از خدا کمک بخواهید، از امام زمان (عج) کمک بخواهید، از فاطمه زهرا (س) کمک بخواهید، اگر لطف آنها نباشد، از دست ما چیزی برنمیآید، این افتخار بزرگی است که خداوند ما را جزو لشکریان خود قرار داده و ما جزو خطشکنان این عملیات شدهایم».
وقتی خبر عملیات را به بچهها دادیم، شور و شعف در فضای گردان حاکم شد، همه میدانستند که نیمی از آنها به شهادت میرسند، ساعت هشت شب از مقر به سمت نقطه رهایی حرکت کردند و در کانالی که در کنار اروند بود مستقر شدند، نیروهای پیاده، سوار بر قایقها شده بودند، گروهان غواص در داخل نهر عرایض منتظر دستور عملیات بود. پنج نفر بهعنوان پیشرو ـ دو غواص از گروهان، دو تخریبچی و یک نیروی اطلاعات عملیات حرکت کردند، بعد از 20 دقیقه بقیه نیروها حرکت کردند ،همینکه وارد آب شدند، تیربارهای دشمن بهصورت ضربدری و با ارتفاع کمتر از 10 سانتیمتر از روی آب شلیک میکردند، حدس برخی درست از آب درآمده بود، دشمن حتی از ساعت عملیات هم باخبر بود، ولی دیگر جای درنگ نبود همه میدانستند به هر قیمتی که شده باید خط را بشکنند ، آنقدر حجم آتش دشمن زیاد بود که بهترین تشبیه بارش باران است ، فین ( کفش غواصها ) زدنها با ذکر یا حضرت فاطمه (س) انجام میگرفت، و آیه «وجعلنا من بین ایدیهم ...» ورد زبان پرستوهای مهاجر شده بود، حدوداً چندمتری از ساحل مبدأ فاصله نگرفته بودند که امیدها به یاس تبدیل شد و شکستن خط برایشان ناممکن شده بود، بیسیمچیها میخواستند وضعیت را به پشت خط عملیاتی گزارش دهند ولی بیسیم کاملاً قفلشده، هیچگونه تماسی مقدور نیست . همه نیروها با یک ریسمان باهم در ارتباط بودند، فرماندهان از تعداد تلفات نیروها اصلاً خبر ندارند، 150 متری که عرض اروند را طی کردند، حجم آتش دشمن چند برابر شده بود، صدای تقتقی به گوشم میرسید که تابهحال هیچیک از بچههای گردان آن را تجربه نکرده بودند، بچهها که کلاهخود ندارند، این صدای چیه ، بله ، بچهها اسلحهشان را روبهروی صورتشان قراردادند و این تقتق صدای اصابت گلولههای دشمن به اسلحه نیروهای بیدفاع است. آنهای که سالم مانده بودند خیلی خسته شده بودند، بعضی از بسیجیان زیر لب به فرماندهشان میگفتند«حاجی! خیلی خسته شدم، میخواهم ریسمان را ولکنم» بچهها درگیر شدند، هر کس سعی میکرد خودش را به ساحل برساند، چند نفر که زودتر به ساحل رسیدند متوجه شدند که «معبر باز نشده»، لذا هر کس از جایی که میتوانست سعی داشت به ساحل مقصد برسد .برخی از فرماندهان شهید شده بودند
هنوز 50 متر مانده بود به سنگرهای عراقی، همه غواصها وسط سیمخاردارها گیرکرده بودند و بهزحمت به جلو میرفتند،از هر طرف به سمت غواصان مهاجر شلیک میشد، وقتی به بالای خاکریز عراقیها رسیدند، درگیری شدیدتر شده بود، مجروحانی که نمیتوانستند راه بروند، «در حالت نشسته و درازکش هم شده به سمت دشمن شلیک میکردد، از گروهان 60 نفره فقط هشت نفرشان سالم ماندند، 20 نفر شهید و 32 نفر مجروح شده بودند، فقط توانسته بودند 100 متر از ساحل را به تصرف خود درآورند، از هر دو جناح چپ و راست گروهان قیچی شد و همین باعث شده بود از سه طرف مورد شلیک دشمن قرار گیرند، عراقیها فشار آوردند تا جاپایی که در ساحل بازشده بود را باز پس بگیرند، ولی بچهها با چنگ و دندان مقاومت میکردند، یک آرپیجی دشمن از جناح راست نیروهای خودی را هدف قرار داده بود، چند تا از بچههای مجروح به شهادت رسیدند،یک بسیجی دلاور سعی کرد سنگر آرپیجی را خاموش کند و موفق شد ولی هنگام برگشت چند تا ترکش نارنجک به او اصابت کرد و به شهادت رسید. عراقیها هر قایقی را که به ساحل نزدیک میشد، مورد هدف قرار میدادند، خیلی از قایقها درون آب مورد اصابت آرپیجی قرار گرفتند، هنوز عراقیها در ساحل بودند، وقتی چند قایق موفق شدند تا نیروها را در ساحل پیاده کنند،عراقیها پا به فرار گذاشتند و پیشروی با آمدن نیروها انجام گرفت، قابلتصور نبود ، خط اول عراقیها به تصرف درآمده بود. هر قایقی که نیرو پیاده میکرد ، پر از مجروح به عقب فرستاد میشد چند تا از این قایقها هم مورد اصابت دشمن قرار گرفتند، برخی از مجروحان هم به دلیل حجم زیاد آتش و یا خونریزی زیاد به شهادت میرسیدند، هر چه که میگذشت هوا سرد و سردتر میشد ، بهطوریکه نمیشد جلوی لرزش فکها را گرفت،سکاندار یک متریاش را نمیتوانست ببیند، دود کل منطقه را گرفته بود، یکی از قایقهای حمل مجروح اشتباهی به سمت عراقیها رفته بود. برگرفته از مصاحبه سرهنگ پاسدار محمود محمد زاده – فرمانده وقت گروهان حضرت فاطمه(س) – گردان عاشورا – لشکر ویژه 25 کربلا با خبرگزاری فارس