ماه جانت
ماه جانت
تک پلاکی از شهیدان، مانده در خاک قیامت
می کشد فریاد از دل، صاحبش کو پس نجابت
زان همه شور و حرارت، کو کجا رفته حمایت
زان همه عقل و درایت، کو کجا رفته خجالت
یاد یارانی که رفتند، بار غم هایی که ماندند
می زند فریاد در گوش دلم جان با حرارت
باکری ها، زاهدی ها، کاروانی از شهیدان
من کجایم من چرا جا مانده ام از کاروانت
یاد شورانگیز شب های یورش بعد از نمازش
می برد دل را به یادت، می زند آتش به جانت
یاد آن شب یاد پرواز دلم در نور مهتاب
می کند دل را هوایی، یاد آن لبخند ماهت
آن شبانگه بانگ تیر و بمب و آتش ها منور
در دلم لبخند ماهت، بر تنم زخم جراحت
دیوهای آتشین و غول های سرخ جنگی
ناگهان رفتند و آمد عطر گل از نور ماهت
می زند فریاد آن ماه درخشان در وجودم
لحظه ای شاپور داری بهتر از آن ماه جانت!؟
شعر از شاپور (دکتر حجت اله سلیمانی) ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
the moon of your life
A single plaque of the martyrs, left in the soil of Qayamat
He shouts from his heart, his owner is so polite
Zan, all the enthusiasm, where has the support gone?
Zan, all your wisdom and tact, where has the shame gone?
The memory of friends who left, the burden of sorrows that remained
He screams in my ear with passion
Bakers, ascetics, a caravan of martyrs
Where am I? Why am I left behind in your caravan?
Exciting memory of the raid nights after his prayer
It reminds you, sets fire to your soul
I remember that night, I remember my heart flying in the moonlight
It makes my heart happy, remembering that smile of yours
At night, there are gunshots and bombs and bright fires
You are a smile in my heart, you are a wound on my body
Fiery demons and red war giants
Suddenly, they left and the fragrance of flowers came from Noor Mahat
The bright moon screams in me
Do you have a shapur moment better than that month of your life!?
Poem by Shapur (Dr. Hojat Ollah Soleimani) 30 Farvardin
ارسال نظر