• 14 بهمن 1403

معنای زندگی

معنای زندگی

معنای زندگی

معنای زندگی چیست و چه چیزی به آن معنا می بخشد

معنای زندگی

معنای زندگی


����
گفتم: معنای زندگی چیست؟
گفت: زندگی کن!
گفتم: جدی می خواهم نظرت را بدانم.
گفت: برای معنا بخشیدن به زندگی باید فکر کنی برای چی زنده هستی برای کی زنده هستی. و در طول زندگی با چه چالش هایی مواجه می شوی و قرار است چه مشکلاتی را حل کنی.

این را من نمی گویم. ویکتور فرانکل روانشناس معناگرا برای معنا بخشیدن به زندگی این سه راهکار را پیشنهاد می‌ دهد.

خلاق باش! خلاقیت به زندگی معنا می دهد. این که تو شعر می گویی، یا شعر ها به سمت تو می آیند، یک متن وزن دار آهنگین خیال انگیز از عدم به وجود می آوری یا از عدم به سویت می آید، در واقع به زندگی ات معنا می بخشی یا مقدر شده به زندگی ات معنا بخشیده شود.

همه تجربه های احساسی زندگی دوست داشتن  و از دست دادن عزیزان و غم و اندوه ناشی از آن، شادی نشاط ناشی از تولد عزیزان معنا بخش زندگی است.  وجود یا عدم وجود آنان، خاطره و یاد عزیزان به زندگی شما معنا می بخشد.

انسان معنا را در بحبوحهٔ مشکلات سنگین در می‌یابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج و اندوه انتخاب می‌کنیم.
در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرو می‌شویم. در این جاست که زندگی را معنا می‌کنیم.
در اینجا انسان اگر از خود بپرسد: چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیرقابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟
از بالا به مسایل بنگرد و تلاش کند به جای غم و اندوه آرامش را برگزیند به زندگی اش معنا بخشیده است.

ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبه رو می‌شویم که به هیچ روشی نمی‌توانیم آن را تغییر دهیم به فکر تغییر خود می افتیم و رشد می کنیم، بالنده و بزرگ می شویم و از خود فراتر می رویم.
انگار کس دیگری هستیم . انگار یک نفر دیگر از خاکستر وجود ما رشد کرده و با توان و قدرت بیشتری به خود بالیده است. آنجاست که متوجه می شویم آن «من» قبلی کودکی بیش نبوده است. آنگاه در می یابیم بزرگ شده ایم. محکم تر شده ایم.
✨✨✨
وقتی مادر رفت تا مدت های مدید ستاره ها دیگر زیبا نبودند.

پیره زن عجوزه ی زشت و بی قواره آسمان شب، چادر سیاه فرسوده و  کهنه اش را بر سر کرده بود. چادر مندرسی که  که آکنده از سوراخ ها و شکاف های بیشمار بود و از آن روزنه ها جرقه هایی سوسو می زد.

یک شب در خواب دیدم مردم یکی یکی زیر جرقه ها می روند و جرقه های آتشین سرخ و زرد بر سرشان می بارد. آنان به آرامی پارچه ای مانند روسری گل منگلی بر سرشان می بندند که به سرخی خون آغشته می شود و سر در گریبان به آهستگی از آنجا دور می شوند. زندگی به نظر غم انگیز بود و ملال آور.
زندگی در دنیای کودکانه ی من نوعی اجبار و عدم اختیار با خود داشت و این مرا عذاب می داد.
اینکه خود ناخواسته به دنیای خاکی آمده ایم. به اجبار ما را آورده اند و از همان لحظه اول تولد به شدت می گرییم .

وقتی فرزندم متولد شد من می خندیدم شاد بودم. او می گریست. شاید غمگین بود از اینکه به این دنیا آمده است. شاید از سختی راه خسته بود نمی دانم.
فقط می دانم که همواره غم ها با شادی ها عجین است و باید قدر آنها را دانست. چه شاد و چه غمگین . همه ی لحظه های انسانی نشانی از موهبت های الهی دارد. نشانی از توجه و عنایت او.

فکر اینکه پس از  طی مسیر زندگی که گاه جاده خاکی است و بیابانی و گاه سبز و با طراوت، خودمان نمی خواهیم برویم به اجبار ما را می برند و چشمان عزیزان را گریان می سازند. این افکار نیز مرا آزار می داد.

یک روز وقتی داشتم در کنار ساحل دریا قدم می زدم و به عظمت دریای خلقت می اندیشیدم، مادر  با من هم قدم شد. شاخه گل سرخی به دستم داد و گفت: پسرم زندگی یک تجربه است. زندگی یک گل خوشبوست که در ساقه اش خارهایی دارد. اگر هنگام استشمام عطرش مراقب نباشیم خارها گاهی دست را نیش میزند. مراقب خودت باش و ادامه بده! موقع اش که بشود  می آیم دنبالت و ترا همراه خود می برم. او لبخند می زد و آرامش لبخند او مرا به تبسم آرام بخشی وا می داشت. او رفت در حالیکه هنوز وجودش را در کنارم حس می کردم و در کنار امواج آرام  ساحل زندگی همچنان در اندیشه بودم.

اگر سنگ بودیم هیچ احساسی نداشتیم. با ضربه محکمی در هم می شکستیم و برایمان اهمیتی نداشت.  اگر کوخ بودیم با ضربه‌ی کوچکی خرد می شدیم و تفاوتی بین قبل و بعد مان نبود.  اگر شن های ساحل زندگی بودیم به آبی شسته می شدیم و می رفتیم . اهمیتی نداشت. نه برای خود نه برای دیگران. هیچ درکی از زندگی نداشتیم.

اما ما انسان هستیم و امانتی بر شانه های مان سنگینی می کند، امانتی که اگر بر دوش کوه می گذاشتند از هم می پاشید.
آنچنان امانتی که حافظ می سراید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند

واین امانت الهی همان عزیزانی هستند که مارا احاطه کرده اند.
غم از دست دادن عزیزان امانت است. نیازهای دوستان آشنایان مردمان اطراف ما امانت است. زندگی امانت است.

مقدر شده ما انسان باشیم. با تمام احساسات و عواطف و اندیشه های مان. انسانی که مقدر شده درک کند و زندگی را بچشد و تجربه پیدا کند. انسانی که مقدر شده رنج بکشد درد بکشد غم و اندوه را حس کند. شادی و نشاط را تجربه کند.

در نهایت قدر آرامش را بداند. و با تمام وجود بخواهد در آغوش آرامش الهی غرق شود. دریای بیکران رحمت الهی را درک کند و در آن غرق شود. وبار دیگر متولد شود و در آن دریا نفس بکشد. دریایی که از جنس دیگری است. از جنس جاودانگی!

خوب است که ما سنگ وکوخ نیستیم. خوب است که ما درکی از زندگی و مرگ، دنیا و آخرت داریم. خوب است که ما انسان هستیم و در همین زندگی کوتاه و احساس برانگیز  مقدر شده که کوله باری از تجربیات را جمع کنیم و آماده ی سفر شویم. آماده غرق شدن در موهبت های الهی شویم.

آنگاه با افتخار در محضر خدا بگوییم خدایا ما قدر زندگی که به ما بخشیدی را دانستیم. خوب بودیم یا تلاش کردیم خوب باشیم . به قدر توان مان تلاش کردیم. و از لحظه لحظه اش خوب استفاده نمودیم.

سپاسگزاریم که به ما نعمت حیات را ارزانی داشتی . عنایت خودت را از ما دور مساز و مارا در آرامش خودت غرق ساز! الهی آمین یا رب العالمین!

به چهره دلنشین اش نگاهی کردم و گفتم: خدایا شکر!����
الان که فکر میکنم نمی دانم او که بود که زندگی را برایم معنا کرد. دوستم بود. مادرم بود پدرم بود فرزندم بود. خودم بودم یا یکی از میلیاردها انسان  دیگر که در حال حاضر بر روی کره زمین زندگی می کنند. یا شاید آنان همه با من یکی هستند و من آنان را به تعداد می ببینم.
����
دکتر حجت اله سلیمانی
عضو هیات علمی دانشکده پیراپزشکی
دانشگاه علوم پزشکی تهران
۱۳ دی ۱۴۰۳

مدیر سیستم
تهیه کننده:

مدیر سیستم

تصاویر

ویدئوها

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

ارسال نظر

نظر خود را وارد نمایید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *