آرشیو
تک پلاکی
تک پلاکی
تک پلاکی از شهیدان، مانده در خاک قیامت
می کشد فریاد از دل، صاحبش کو پس نجابت
زان همه شور و حرارت، کو کجا رفته حمایت
زان همه عقل و درایت، کو کجا رفته خجالت
یاد یارانی که رفتند، بار غم هایی که ماندند
می زند فریاد در گوش دلم جان با حرارت
باکری ها، زاهدی ها، کاروانی از شهیدان
من کجایم من چرا جا مانده ام از کاروانت
یاد شورانگیز شب های یورش بعد از نمازش
می برد دل را به یادت، می زند آتش به جانت
یاد آن شب یاد پرواز دلم در نور مهتاب
می کند دل را هوایی، یاد آن لبخند ماهت
آن شبانگه بانگ تیر و بمب و آتش ها منور
در دلم لبخند ماهت، بر تنم زخم جراحت
دیوهای آتشین و غول های سرخ جنگی
ناگهان رفتند و آمد عطر گل از نور ماهت
می زند فریاد آن ماه درخشان در وجودم
لحظه ای شاپور داری بهتر از آن ماه جانت!؟
شعر از شاپور (دکتر حجت اله سلیمانی) ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
آتش دل
این دل شوریده جانا، از تو دارد یک نشانی
کان نشان در آسمانم، می کند آتشفشانی
در سراپرده دلم را ، می کند آرام جانم
که اندراین ره، سوز دل ها کمترین است ار تو دانی
آتش دل نیست کمتر ، ز آتش آتشفشانی
آتش اندر دل غریب است آب چشمت مهربانی
آب اگر ریزی بر آتش ، آتشی بر جا نماند
در عجب هستم که آبم می شود آتشفشانی
آتش من گر گرفته ، از وجودت در درونم
آتشم را آب دیده، می کند آتشفشانی
سوز دل، در دل سرایم ، می طلب آب از سرابم
آب جاری در نگاهم ، می دهد ز آتش نشانی
دل بسوزد از فراقت ، می زند آتش به جانم
آتش جان، آتش دل ، دارد از آتش نشانی
جان سوخته ز آتش دل، می زند آتش به عالم
می شود دل در سرایت ، جان بی دل، جاودانی
آتش این دل خدایا، بهترین است در دو عالم
آتشم ده برترینم! آتش جان آفرینی
آفرین بر آتشت، آتش بزن بر جان و روحم
آتشت را دوست دارم ، آتشی زان بهترینی
ای خدای آب و آتش ، نور چشم آتش دل
می کند شاپور، جانش، جان بر آن آتش فدایی
آتش دل آتشی سوزنده و پاینده باشد
آتشی که همتا ندارد، جز به جان و دل تو دانی.
شعر از شاپور دکتر حجت اله سلیمانی 15 خرداد 1403
آرشیو